#پارت۱۷۸
#ستیزهجو 🍃🍃🍃
- تک دختر مباشراست، مدلش با من و تو فرق داره! یکم دنیا به کوکش نباشه و به سازش نرقصه، می زنه جاده خاکی وگرنه خودت می دونی که خیلی دوست داره!
این هم دروغ بود...! این دیگه چه مدل دوست داشتن بود؟
تحقیر کردن من جلوی همکارم اونم با این الفاظی که شهریار گفته بود، بوی هر چیزی می داد جز بوی دوست داشتن!
- دیگه کی اونجا بود جز تو و احمدی؟
هر لحظه با سوال هام کلافه تر می شد و می فهمیدم چیزهای بیشتری هست که نمی خواد بهم بگه!
- اگر نگی فردا خودم از احمدی می پرسم، می دونی که می کنم این کارو!
این بار گرد دلخوری هم توی چشم های مهربونش نشست و اسممو با غیظ ادا کرد:
- کاویار!!! این چه اخلاق گندیه تو داری؟ اومد چهار تا حرف زد، اعصاب خوردیشو خالی کرد و رفت! بهت قول می دم همین چند روز آینده دوباره بهت زنگ می زنه یا میاد دم هولدنیگ معذرت خواهی!
پوزخندی گوشه لبم نشست و گفتم:
- معذرت خواهی...؟! تینا و معذرت خواهی؟ پس حتما خیلی بیشتر گفته! خیلی بیشتر از چهار تا نفرین و کمی تهدید! بگو دقیقا چی گفته و چی شنیدی که منو یه کاره آوردی خونه ات و از کنارم جم نمی خوری؟
می دونست من آدم کوتاه اومدن نیستم، تا جواب سوال هام رو هم نمی گرفتم، آروم نمی نشستم.
- بگو شهریار!
مقابل چشم های جدی و لحن خشکم، بیشتر از این نتونست سکوت کنه و با تردید گفت:
#ستیزهجو 🍃🍃🍃
- تک دختر مباشراست، مدلش با من و تو فرق داره! یکم دنیا به کوکش نباشه و به سازش نرقصه، می زنه جاده خاکی وگرنه خودت می دونی که خیلی دوست داره!
این هم دروغ بود...! این دیگه چه مدل دوست داشتن بود؟
تحقیر کردن من جلوی همکارم اونم با این الفاظی که شهریار گفته بود، بوی هر چیزی می داد جز بوی دوست داشتن!
- دیگه کی اونجا بود جز تو و احمدی؟
هر لحظه با سوال هام کلافه تر می شد و می فهمیدم چیزهای بیشتری هست که نمی خواد بهم بگه!
- اگر نگی فردا خودم از احمدی می پرسم، می دونی که می کنم این کارو!
این بار گرد دلخوری هم توی چشم های مهربونش نشست و اسممو با غیظ ادا کرد:
- کاویار!!! این چه اخلاق گندیه تو داری؟ اومد چهار تا حرف زد، اعصاب خوردیشو خالی کرد و رفت! بهت قول می دم همین چند روز آینده دوباره بهت زنگ می زنه یا میاد دم هولدنیگ معذرت خواهی!
پوزخندی گوشه لبم نشست و گفتم:
- معذرت خواهی...؟! تینا و معذرت خواهی؟ پس حتما خیلی بیشتر گفته! خیلی بیشتر از چهار تا نفرین و کمی تهدید! بگو دقیقا چی گفته و چی شنیدی که منو یه کاره آوردی خونه ات و از کنارم جم نمی خوری؟
می دونست من آدم کوتاه اومدن نیستم، تا جواب سوال هام رو هم نمی گرفتم، آروم نمی نشستم.
- بگو شهریار!
مقابل چشم های جدی و لحن خشکم، بیشتر از این نتونست سکوت کنه و با تردید گفت: