#پارت_۵۴۶
❤️🖤 عشق و مکافات❤️🖤
اصلا چرا باید منت این لعنتی رو میکشیدم که منو باخودش ببره تا تنها نباشم؟
به درک...به جهنم!
اصلا مهم نیست حتی اگه قرار باشه تا عمرم تنها بمونم!
اصلا اگه تنها باشم و خل و چل بشم بهتر از این نیست که با این آدم که عین روز روشنه اصلا از من خوشش نمیاد همراه بشم !؟
لبخندی کاملا تصنعی روی صورت نشوندم و بعد دو دستم رو به سمت در گرفتم و گفتم:
-بله! بله! من صدرصد ترجیح میدم اینجا بمونم.شما تشریف ببرید به کارو بارتون برسید!
چرخیدم و با پایین اومدن از روی کاناپه به سمت پله ها رفتم و همزمان گفتم:
-فکر کرده حالیم نیست چقدر ازم متنفره و بدش میاد!
من اصرار نمیکنم وقتی ازم متنفری..
سرعت قدمهامو بیشتر کردم
تا برگردم به همون اتاق اما اون بی هوا و از پشت سر گفت:
-من بیرون منتظر می مونم تا بیای!
دستم رو نرده بود و پامو تازه بالا برده بودم که بزارم روی پله اما تا اون جمله رو که معنیش میشد بیا باهم بریم ازش شنیدم فورا سرمو برگردوندم و متعجب نگاهش کردم.
گویا در لحظه منصرف شده بود از این که من اینجا تنها بمونم.
ابروهام رو به آرومی از چشمهام فاصله دادم و گیج و ویج و پرسشی گفتم:
-هان ؟!
دستشو پشت گوشش برد و حین خاروندنش گفت:
-بپوش و بیا بیرون!
انگشت اشاره ام رو به سمتش گرفتم و پرسیدم:
-یعنی میتونم باهات بیام!؟
با همون صورت درهمش جواب داد:
-اهوووم!
نیشم تا بناگوش وا شد ولی خیلی زود خودمو جمع و جور کردم و گفتم:
-با اینکه دوست ندارم بیام ولی..
پرید وسط حرفمو گفت:
-اگه دوست نداری باشه مشکلی نیست نیا...
تند تند دستمو تکون دادم و گفنم:
-نه نه! میام...
راهشو کج کرد و گفت:
- پس طولش نده!
خوشحال و شاد گفتم:
-چشمممم پسرعمه
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin
❤️🖤 عشق و مکافات❤️🖤
اصلا چرا باید منت این لعنتی رو میکشیدم که منو باخودش ببره تا تنها نباشم؟
به درک...به جهنم!
اصلا مهم نیست حتی اگه قرار باشه تا عمرم تنها بمونم!
اصلا اگه تنها باشم و خل و چل بشم بهتر از این نیست که با این آدم که عین روز روشنه اصلا از من خوشش نمیاد همراه بشم !؟
لبخندی کاملا تصنعی روی صورت نشوندم و بعد دو دستم رو به سمت در گرفتم و گفتم:
-بله! بله! من صدرصد ترجیح میدم اینجا بمونم.شما تشریف ببرید به کارو بارتون برسید!
چرخیدم و با پایین اومدن از روی کاناپه به سمت پله ها رفتم و همزمان گفتم:
-فکر کرده حالیم نیست چقدر ازم متنفره و بدش میاد!
من اصرار نمیکنم وقتی ازم متنفری..
سرعت قدمهامو بیشتر کردم
تا برگردم به همون اتاق اما اون بی هوا و از پشت سر گفت:
-من بیرون منتظر می مونم تا بیای!
دستم رو نرده بود و پامو تازه بالا برده بودم که بزارم روی پله اما تا اون جمله رو که معنیش میشد بیا باهم بریم ازش شنیدم فورا سرمو برگردوندم و متعجب نگاهش کردم.
گویا در لحظه منصرف شده بود از این که من اینجا تنها بمونم.
ابروهام رو به آرومی از چشمهام فاصله دادم و گیج و ویج و پرسشی گفتم:
-هان ؟!
دستشو پشت گوشش برد و حین خاروندنش گفت:
-بپوش و بیا بیرون!
انگشت اشاره ام رو به سمتش گرفتم و پرسیدم:
-یعنی میتونم باهات بیام!؟
با همون صورت درهمش جواب داد:
-اهوووم!
نیشم تا بناگوش وا شد ولی خیلی زود خودمو جمع و جور کردم و گفتم:
-با اینکه دوست ندارم بیام ولی..
پرید وسط حرفمو گفت:
-اگه دوست نداری باشه مشکلی نیست نیا...
تند تند دستمو تکون دادم و گفنم:
-نه نه! میام...
راهشو کج کرد و گفت:
- پس طولش نده!
خوشحال و شاد گفتم:
-چشمممم پسرعمه
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin