#پارت_۵۲۸
❤️🖤 عشق و مکافات❤️🖤
تا اینقدر زود حرف از برگردوندنم زد وحشت زده نگاهش کردم.
نمیخواستم اینقدر زود ریپورتم کنن همون جهنمی که بودم.
رفتم سمتش و عاجزانه و با ترس گفتم:
-پسرعمه! مگه من چیکار کردم که میخوای اینکارو بکنی!؟ خواهش میکنم...فثط همین یکبار رو ببخش!
کلا انگار دنبال بهونه بود شر من رو کم کنه واسه همین با بی رحمی گفت:
-ابدا ! ما مسئولیت دختر سرخودی مثل تورو قبول نمیکنیم.باید برت گردونم ایران...
خواست بچرخه و بره که فورا دستشو گرفتمو با عجز آشکاری گفتم:
-همش به خاطر اینکه یه دوری تو شهر زدم؟ به جرم اینکه شهر رو بلد نبودم و گم شدم؟ این انصاف آخه !؟
ایستاد و چرخید سمتم و گفت:
-این کار درسته و من منطقم میگه باید این کار درست رو انجام بدم!
نه ! مجاب بشو نبود. وقتش بود از آخرین سلاح خودم استفاده بکنم.
دستشو رها کردم و نشستم رو زمین و شروع کردم زار زار گریه کردن درست عین دختر بچه ها!
دختر بچه هایی که اسباب بازیشون رو ازش گرفتن و حالا دارن گریه میکنن!
اومد سمتم و متعجب پرسید:
-داری گریه میکنی !؟
نه پس! داشتم کله معلق میزدم! با اون هق هق کردنهای الکی گفتم:
-تو از من بدت میاد! از اول هم دنبال بهونه بودی منو یه جوری بپیچونی!
تو میخوای منو برگردونی همون جهنمی که بودم...تو خیلی بدی...
از من متنفری من که گناهی نکردم
صدای هق هقهام تو کل اون کوچه پیچیده بود.
فکر کنم دلش کم کم داشت آب میشد.
نفس عمیقی کشید و دست به کمر اومد سمتم...
❤️🖤 عشق و مکافات❤️🖤
تا اینقدر زود حرف از برگردوندنم زد وحشت زده نگاهش کردم.
نمیخواستم اینقدر زود ریپورتم کنن همون جهنمی که بودم.
رفتم سمتش و عاجزانه و با ترس گفتم:
-پسرعمه! مگه من چیکار کردم که میخوای اینکارو بکنی!؟ خواهش میکنم...فثط همین یکبار رو ببخش!
کلا انگار دنبال بهونه بود شر من رو کم کنه واسه همین با بی رحمی گفت:
-ابدا ! ما مسئولیت دختر سرخودی مثل تورو قبول نمیکنیم.باید برت گردونم ایران...
خواست بچرخه و بره که فورا دستشو گرفتمو با عجز آشکاری گفتم:
-همش به خاطر اینکه یه دوری تو شهر زدم؟ به جرم اینکه شهر رو بلد نبودم و گم شدم؟ این انصاف آخه !؟
ایستاد و چرخید سمتم و گفت:
-این کار درسته و من منطقم میگه باید این کار درست رو انجام بدم!
نه ! مجاب بشو نبود. وقتش بود از آخرین سلاح خودم استفاده بکنم.
دستشو رها کردم و نشستم رو زمین و شروع کردم زار زار گریه کردن درست عین دختر بچه ها!
دختر بچه هایی که اسباب بازیشون رو ازش گرفتن و حالا دارن گریه میکنن!
اومد سمتم و متعجب پرسید:
-داری گریه میکنی !؟
نه پس! داشتم کله معلق میزدم! با اون هق هق کردنهای الکی گفتم:
-تو از من بدت میاد! از اول هم دنبال بهونه بودی منو یه جوری بپیچونی!
تو میخوای منو برگردونی همون جهنمی که بودم...تو خیلی بدی...
از من متنفری من که گناهی نکردم
صدای هق هقهام تو کل اون کوچه پیچیده بود.
فکر کنم دلش کم کم داشت آب میشد.
نفس عمیقی کشید و دست به کمر اومد سمتم...