#پارت۱۹۴
#ستیزهجو 🍃
***
- از این که تونستم با هولدنیگ شاگشتاسبی همکاری کنم جدا خوشحالم جناب!
لبخند محجوبی روی لب های بی حسم کاشتم و برق نگاه شهریار رو حتی تا این فاصله هم می تونستم بینم.
- شما لطف دارید، برای ما هم باعث افتخاره که مجددا با شما همکاری می کنیم!
لبخندش عمیق تر شد و بیشتر از قبل فهمیدم که بزرگترین شانس کاری من کار با هولدنیگ فراب بود...
این مرد، در نوع خودش بی نظیر بود! علاوه بر هوش بالایی که داشت، فروتن بود و برای همکاری با شرکت نوپایی مثل ما، ابراز خوشحالی می کرد.
بزرگ ترین شانس این شرکت، چنج شدن با فراب بود و حالا این مرد، مقابلم نشسته بود و با لبخند آروم و آرامش بخشش، قراداد جدید رو امضا می کرد.
- جدا سوپرایزش شدم جناب شاگستابی، فکرش رو نمی کردم به این زودی توربین هارو به دست بیاریم، دو هفته زودتر از جیزی که قول داده بودید.
تای ابروم از تعریفش بالا پرید و اجازه ندادم بوی سوختن قلبم رو حس کنه، من تاوان بزرگی داده بودم تا توربین هارو آماده کنم.
تقریبا هیچی از زندگیم باقی نمونده بود و حتی توانایی پر کردن یخچال خونه ام رو دیگه نداشتم.
- خوشحالم که راضی بودید!
تکونی به سرش داد و دوباره مشغول مطالعه بند های قرارداد جدید شد.
نیازی نبود هم بیشتر بگه و بیشتر تعارف کنم، هیچ کدوم از ما به قصد تعارف کردن اینجا نیومده بودیم.
شهریار به عنوان سرپرست حسابدار هایی که وجود خارجی نداشت حضور داشت و چه ایرادی داشت که بگیم به جز شهیار حساب دار های دیگه ای هم توی این هولدنیگ مشغول کار هستند؟
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin
#ستیزهجو 🍃
***
- از این که تونستم با هولدنیگ شاگشتاسبی همکاری کنم جدا خوشحالم جناب!
لبخند محجوبی روی لب های بی حسم کاشتم و برق نگاه شهریار رو حتی تا این فاصله هم می تونستم بینم.
- شما لطف دارید، برای ما هم باعث افتخاره که مجددا با شما همکاری می کنیم!
لبخندش عمیق تر شد و بیشتر از قبل فهمیدم که بزرگترین شانس کاری من کار با هولدنیگ فراب بود...
این مرد، در نوع خودش بی نظیر بود! علاوه بر هوش بالایی که داشت، فروتن بود و برای همکاری با شرکت نوپایی مثل ما، ابراز خوشحالی می کرد.
بزرگ ترین شانس این شرکت، چنج شدن با فراب بود و حالا این مرد، مقابلم نشسته بود و با لبخند آروم و آرامش بخشش، قراداد جدید رو امضا می کرد.
- جدا سوپرایزش شدم جناب شاگستابی، فکرش رو نمی کردم به این زودی توربین هارو به دست بیاریم، دو هفته زودتر از جیزی که قول داده بودید.
تای ابروم از تعریفش بالا پرید و اجازه ندادم بوی سوختن قلبم رو حس کنه، من تاوان بزرگی داده بودم تا توربین هارو آماده کنم.
تقریبا هیچی از زندگیم باقی نمونده بود و حتی توانایی پر کردن یخچال خونه ام رو دیگه نداشتم.
- خوشحالم که راضی بودید!
تکونی به سرش داد و دوباره مشغول مطالعه بند های قرارداد جدید شد.
نیازی نبود هم بیشتر بگه و بیشتر تعارف کنم، هیچ کدوم از ما به قصد تعارف کردن اینجا نیومده بودیم.
شهریار به عنوان سرپرست حسابدار هایی که وجود خارجی نداشت حضور داشت و چه ایرادی داشت که بگیم به جز شهیار حساب دار های دیگه ای هم توی این هولدنیگ مشغول کار هستند؟
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin