#پارت_۵۹۲
❤️🖤 دوست دختر شیطون من❤️🖤
*ملیحه*
بطری آب معدنی رو از تو یخچال درآوردم و به سمت میز رفتم.
رو صندلی نشستم ودرحالی که از باز کردن چشمهام هم عاجز بودم دستمو چندین مرتبه روی میز این طرف و اون طرف کردم تا بالاخره تونستم بسته ی قرص رو لمس کنم.
یه دونه بیرون آوردم و گذاشتم دهنم و چشمهامو روی هم فشردم و آب رو یه نفس سر کشیدم!
فکر ماهور به حدی آشفته ام کرده بود که گاهی از خودم بیخود میشدم و روحیه ام رو به کل میباختم!
مثل الان...
مثل الان که وابسته و محتاج مسکن شده بودم تا این سردردهای لعنتی دست از سر کچلم بردارن و حالا که ازم رمق کار کردن رو گرفتن لااقل بزارن به روزمرگی هام برسم!
ولی نه...اینطور فایده نداره.
دیگه به حرف امیرعباس گوش نمیدم و تو خونه نمی مونم.
همون سر کار باشم بهتر از این هست که تک و تنها تو خونه بمونم و مدام به این فکر کنم که ماهور الان کجاست و چیکار میکنه و اصلا زندست یا مرده!؟
باید به ناهار هم فکر میکردم و من واقعه حوصله ی آشپزی نداشتم.
فاصله و تعداد روزهایی که روز به روز داشتت بیشتر و بیشتر میشدن مارو اونقدر دل آشوب ماهور کرده بود که رغبت رو واسه هر کاری از ما گرفته بود.
و بدبختی عظیم ما این بود با اینکه حدس هایی در مورد جا و مکان اون زده بودیم اما بازهم بابا اجازه نمیداد حتی اسمی از اون بیاریم.
طرد کرده بود ماهور رو میگفت دیگه فرزندی به اسم اون نداره!
آخه این چه منطقی داشت پدر من ؟
چطور نمیخواست به ماهور اهمست بده؟
درحالی که داشتم به این فکر میکردم واسه ناهار چی بپزم از روی صندلی بلندشدم و قدم زنان سمت یخچال رفتم و همزمان شاید برای هزارمین بار با حسرت و تاسف و اندوه باخودم زمزمه کردم:
"چیکار کردن با تو ماهور !؟ اونقدر اذیتت کردن تا بالاخره اینجوری شد...کجایی آخه؟ حالت چطوره؟ داری چیکار میکنی دختر ..."
همینکه دستم رو سمت دستگیره یخچال دراز کردم صدای زنگ تنم رو لرزوند!
نه اینکه چیز عجیبی باشه نه.
اما من اونقدر تو خودم بودم و خونه اونقدر ساکت که ناخوداگاه تنم باهاش لرزید.
دستگیره رو رها کردم و به سمت آیفون رفتم.
گوشی رو برداشتم و با نگاه کردم به تصویر مردی که روی موتور بود گفتم :
" بفرمایید..."
سرش رو بالا گرفت و گفت:
" مامور پستم...نامه دارید لطفا تشریف بیارید"
اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم ولی آهسته گفتم:
" بله! الان میام...."
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin